قوله: قلْ یا عبادی الذین أسْرفوا على‏ أنْفسهمْ... الآیة بدان که از آفریدگان حق جل جلاله کمال کرامت دو گروه راست: یکى فریشتگان و دیگر آدمیان، و لهذا جعل الانبیاء و الرسل منهم دون غیرهم، و غایت شرف ایشان در دو چیز است: در عبودیت و در محبت، عبودیت محض صفت فریشتگان است و عبودیت و محبت هر دو صفت آدمیان است فریشتگان را، عبودیت محض داد که صفت خلق است و آدمیان را بعد از عبودیت خلعت محبت داد که صفت حق است تا از بهر این امت میگوید: «یحبهم و یحبونه» و در عبودیت نیز آدمیان را فضل داد بر فرشتگان که عبودیت صفت فرشتگان بى اضافت گفت: بلْ عباد مکْرمون و عبودیت آدمیان با اضافت گفت: «یا عبادى»، آن گه بر مقتضى محبت فضل خود بر ایشان تمام کرد و عیبهاى ایشان و معصیتهاى ایشان بانوار محبت بپوشید و پرده ایشان ندرید، نه بینى که زلت بریشان قضا کرد و با آن همه زلات نام عبودیت ازیشان بنیفکند و با ذکر زلت و معصیت تشریف اضافت ازیشان وانستد فرمود: قلْ یا عبادی الذین أسْرفوا على‏ أنْفسهمْ لا تقْنطوا منْ رحْمة الله و آن گه پرده بر ایشان نگه داشت که عین گناهان اظهار نکرد بلکه مجمل یاد کرد سر بسته و آن عین پوشیده گفت: «اسرفوا» اسراف کردند گزاف کردند از بهر آنکه در ارادت وى مغفرت ایشان بود نه پرده درید نه اسم عبودیت بیفکند، سبحانه ما ارأفه بعباده.


آورده‏اند که موسى علیه السلام گفت: الهى ترید المعصیة من العباد و تبغضها معصیت بندگان بارادت تست آن گه آن را دشمن میدارى و بنده را بمعصیت دشمن میگیرى؟! حق جل جلاله فرمود: یا موسى ذاک تأسیس لعفوى آن بنیاد عفو و کرم خویش است که مى‏نهم خزینه رحمت ما پر است اگر عاصیان نباشند ضایع ماند.


در خبر است: «لو لم تذنبوا لجاء الله بقوم یذنبون کى یغفر لهم».


باش تا فرداى قیامت که امر حق بخصمى بنده بیرون آید و فضل حق جل جلاله بنده را در پناه گیرد شریعت دامن بگیرد رحمت شفاعت کند. در خبر است که نامه بدست بنده‏اى دهند، آن معصیتها بیند، شرمش آید که برخواند، از حق جل جلاله خطاب آید که آن روز که میکردى و شرم نداشتى فضیحت نکردم و بپوشیدم، امروز که مى‏شرم دارى فضیحت کى کنم؟! و به‏ قال النبى (ص): «ما ستر الله على عبد فى الدنیا ذنبا فیعیره به یوم القیمة».


کسرى عیدى عظیم ساخته بود، فراشى جامى زرین برداشت و کس ندید مگر کسرى که در ان غرفه بخلوت نشسته بود، بسیار بجستند و نیافتند، کسرى گفت بسیار مجوئید که او که یافت باز نخواهد داد و او که دید نخواهد گفت. پس روزى آن فراش بر سر کسرى ایستاده بود آب بر دست وى میریخت و جامه‏هاى نیکو ساخته، کسرى گفت: اى فلان این از انست؟ فراش گفت: این و صد چندین از انست.


«و انیبوا الى ربکم..» انابت بر سه قسم است: یکى انابت پیغامبران، ابراهیم را گفت: إن إبْراهیم لحلیم أواه منیب. داود را گفت: و خر راکعا و أناب.


شعیب را گفت: علیْه توکلْت و إلیْه أنیب. مصطفى را فرمود: و اتبعْ سبیل منْ أناب إلی. نشان انابت پیغامبران سه چیز است: بیم داشتن با بشارت آزادى، خدمت‏ کردن با شرف پیغامبرى، بار بلا کشیدن بر دلهاى پر شادى، و جز از پیغامبران کس را طاقت این انابت نیست. دیگر قسم انابت عارفان است: در همه حال بهمه دل با الله گشتن، قال الله تعالى: و ما یتذکر إلا منْ ینیب و نشان انابت عارفان سه چیز است: از معصیت بدرد بودن و از طاعت خجل بودن و در خلوت با حق انس داشتن. رابعه عدویه در حالت انس بجایى رسید که میگفت: حسبى من الدنیا ذکرک و من الآخرة رویتک خداوندا در دنیا مرا ذکر تو بس و در عقبى مرا دیدار تو بس. اى جوانمرد! کسى که راز ولى نعمت مونس وى بود دیدار نعمت و نعیم بهشت او را چه سیرى کند؟پیر طریقت گفت: الهى ببهشت و حورا چه نازم، اگر مرا نفسى دهى از ان نفس بهشتى سازم.


و الله ما طلعت شمس و لا غربت


الا و ذکرک مقرون بانفاسى‏

و لا جلست الى قوم احدثهم


الا و انت حدیثى بین جلاسى‏

اى جلالى که هر که بحضرت تو روى نهاد همه ذره‏هاى عالم خاک قدم او توتیاى چشم خود ساختند، و هر که بدرگاه عزت تو پناه جست همه آفریدگان خود را علاقه فتراک دولت او ساختند. آن عزیزى گوید از سر حالت انس خویش و دیگران را پند میدهد که:


اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستى


ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستى

و گر رنگى ز گلزار حدیث او بدیدى تو


بچشم تو همه گلها که در باغست خارستى

سدیگر قسم انابت توحید است که دشمنان را و بیگانگان را با آن خواند گفت: و أنیبوا إلى‏ ربکمْ و أسْلموا له. و نشان انابت توحید آنست که باقرار زبان و اخلاص دل خداى را یکى داند، یگانه یکتا در ذات بى‏شبیه و در قدر بى‏نظیر و در صفات بى همتا. گفته‏اند: توحید دو باب است، توحید اقرار و توحید معرفت، توحید اقرار عامه مومنان راست، توحید معرفت عارفان و صدیقان راست، توحید اقرار بظاهر آید تا زبان ازو خبر دهد، توحید معرفت بجان آید تا وقت و حال ازو خبر دهد، او که از توحید اقرار خبر دهد دنیا او را منزل است و بهشت مطلوب، او که از توحید معرفت خبر دهد بهشت او را منزل است و مولى مقصود.


و اسکر القوم دور کأس


و کان سکرى من المدیر

آن کس را که کار با گل افتد گل بوید و آن کس که کارش با باغبان افتد بوسه بر خار زند، چنانک آن جوانمرد گفت:


از براى آنکه گل شاگرد رنگ روى اوست


گر هزارت بوسه باشد بر سر یک خار زن‏

أنْ تقول نفْس یا حسْرتى‏ على‏ ما فرطْت فی جنْب الله تا نپندارى که این نوحه بدین زارى و خوارى خود کافران را خواهد بود و بس، و قومى فساق و فجار که پیراهن مسلمانى بر تن ایشان باشد و آن گه خرقه‏هاى معصیت و فجور بر ان دوخته و روزگار عمر خود بغفلت و جهل بسر آورده و سود ایمان از دست ایشان رفته و از مسلمانى با بضاعت مزجاة دست و پاى زده، ایشان این کلمات دریغ و تحسر نخواهند گفت! اى مسکین هزار سال باران رحمت باید که ببارد تا گردى که تو از معصیت انگیخته‏اى بنشاند، هیچ ادبار صعب‏تر ازین نیست که ترا بیافریدند تا بهشت را بتو بیارانید و تو خود را بجایى رسانیدى که آتش دوزخ بتو گرم کنند. در خبر است که آتش دوزخ مرکب هیبت خویش بنزدیک عاصیان چنان تازد که شیر از گرسنگى بشکار تازد. باش تا فرداى قیامت که کرده و گفته خویش بینى و آن عشرتهاى رنگارنگ و معصیتهاى لونالون که امروز دست جهالت و ناپاکى آن را از تو پوشیده میکند فردا چون از خواب مرگ برخیزى و دیده بگشایى در روزنامه خویش اول سطر آن بینى، بزبان خجالت و ندامت گویى: کاشک شب مرگ مرا هرگز سحر نبودى! قوله: و أشْرقت الْأرْض بنور ربها الیوم اشراق و غدا اشراق غدا فى القیامة اشراق الارض و الیوم اشراق القلب غدا فى القیامة اشراق الارض بنور ربها و الیوم اشراق القلب بحضورها عند ربها غدا اشراق التجلی للمومنین عموما و الیوم اشراق التجلی للعارفین خصوصا.


روى عبد الله بن مسعود رضى الله عنه قال قال رسول الله (ص): «ان الله عز و جل یجمع الامم یوم القیمة فینزل عز و جل من عرشه الى کرسیه و کرسیه وسع السماوات و الارض فیقول لهم: ا ترضون ان تتولى کل امة ما تولوا فى الدنیا اعدل ذلک من ربکم؟ فیقول: نعم، فتتبع کل امة ما کانت تعبد» قال: «فذلک حین اشرقت الارض بنور ربها»


آن روز که صبح قیامت بدمد و عظمت رستاخیز بپاى شود و سراپرده قهارى در ان عرصات سیاست بزنند و کرسى عظمت بیرون آرند و از انوار تجلى ذو الجلال عالم قیامت روشن شود از اسرار آن انوار همان کس برخورد که امروز در دنیا آفتاب معرفت در مشرقه دل وى تافته و نظر الهى بجان وى پیوسته، آن نظر چون از کمین غیب تاختن آرد مرد را بیقرار کند حلقه دوستى در دلش بجنباند، آن دوستى خاطر گردد آن خاطر همت گردد آن همت نیت گردد آن نیت عزیمت گردد آن عزیمت قوت گردد آن قوت حرکت گردد مرد را بینگیزد، شبى سحرگاهى آن عاشق صادق را قلقى پدید آید، خواب از دیده‏اش برمد، جامه نرم و خوابگاه خوش بگذارد، وضویى بر آرد متضرع وار بحضرت عزت آید.


یا ربها روان کند، آن ساعت از جبار کائنات نداى کرامت آید که: «بعینى ما یتحمله المتحملون من اجلى» بنده من آن همه براى من میکند من مى‏بینم و میدانم، کرامت وى در دنیا اینست و در عقبى آنست که او را در شمار آن جوانمردان آرند که رب العزة میگوید: و سیق الذین اتقوْا ربهمْ إلى الْجنة زمرا.


خبر درست است از سعید مسیب سید تابعین که بو هریرة دوستى بر من رسید مرا گفت: از الله آن میخواهم که در بازار بهشت ما را با هم آرد تا با یکدیگر باشیم در ان منزل جاودان و نعیم بیکران، گفتم: یا با هریرة و در بهشت بازارى هست؟ گفت: نعم‏ اخبرنى رسول الله (ص) «ان اهل الجنة اذا دخلوها نزلوا فیها بفضل الله اعمالهم ثم یوذن لهم فى مقدار یوم الجمعة من ایام الدنیا فیزورون ربهم عز و جل و یبرز لهم عرشه و یتبدى لهم فى روضة من ریاض الجنة فتوضع لهم منابر من نور و منابر من لولو و منابر من یاقوت و منابر من زبرجد و منابر من ذهب و منابر من فضة و یجلس ادناهم و ما فیهم من دنى على کثبان المسک و الکافور ما یرون ان اصحاب الکراسى بافضل منهم مجلسا»، قال ابو هریرة قلت: یا رسول الله و هل نرى ربنا؟ قال: «نعم، هل تتمارون فى رویة الشمس و القمر لیلة البدر»؟ قلنا: لا. قال: «کذلک لا تمارون فى رویة ربکم تبارک و تعالى و لا یبقى فى ذلک المجلس رجل الا حاضره الله محاضرة حتى یقول للرجل منهم: یا فلان بن فلان أ تذکر یوم قلت کذا و کذا؟ فیذکره بعض غدراته فى الدنیا فیقول: یا رب او لم تغفر لى؟ فیقول: بلى فبسعة مغفرتى بلغت منزلتک هذه فبیناهم على ذلک غشیتهم سحابة فامطرت علیهم طیبا لم یجدوا مثل ریحه قط و یقول: ربنا قوموا الى ما اعددت لکم من الکرامة فخذوا ما اشتهیتم فنأتى سوقا قد حفت به الملائکة ما لم تنظر العیون الى مثله و لم تسمع الآذان و لم یخطر على القلوب فیحمل لنا ما اشتهینا لیس یباع فیها و لا یشترى و فى ذلک السوق یلقى اهل الجنة بعضهم بعضا، قال: فیقبل الرجل ذو المنزلة المرتفعة فیلقى من هو دونه و ما فیهم دنى فیروعه ما علیه من اللباس فما ینقضى آخر حدیثه حتى یتحیل علیه ما هو احسن منه و ذلک انه لا ینبغى لاحد ان یحزن فیها ثم نتصرف الى منازلنا فتتلقانا ازواجنا فیقلن: مرحبا و اهلا لقد جئت و ان بک من الجمال افضل مما فارقتنا علیه فنقول: انا جالسنا الیوم ربنا الجبار و یحقنا ان تنقلب بمثل ما انقلبنا».